تئاتر ، هنرِ کویر

تئاتر ، هنرِ کویر

گر بها دادی بهشتت میدهند به بهانه خاک و خشتت میدهند

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 19783
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

www.dastanak.ir www.shereno.com گفتگوی آنلاین Mohammad Sadegh Tahsini

‎Create Your Badge‎

نگاه کن کمی ساده تر

 

 بچه های خاکستری  یک نمایش نیست ، برگی است از زندگی در این شهر ،

برگی به رنگ خاکستری که زیاد دوستش نداریم ، یا دغدغه هایمان فرصت فکر کردن برایش را نمیگذارد و یا اصلا ارزش فکر کردن را ندارند . 

بچه های خاکستری همان هایی هستند که دوست دارند تایمر چراغ سرخ چهار راه یشتر و بیشتر باشد ؛  درست بر عکس تو ؛ چرا که او میخواهد تو بمانی و تو  میخواهی بروی ، و هر دو برای بقا .

 بچه های خاکستری همان هایی هستند که نگاه ما برایشان آشناست ، نگاهی که یا رنگ ترحم دارد یا افسوس ، یا رنگ تنفر دارد یا غرور  و گاهی هم تنها ابزاری ست در دست یک سیاستمدار ؛ یک عکاس ؛ یک پژوهشگر ، یک نویسنده و شاید هم یک کارگردان . 

بچه های خاکستری همان هایی هستند که هنوز آنها را  نشناختیم ؛ بچه هایخاکستری زیاد دور نیستند ، درست در همین حوالی ؛  سر همین چهار راه  ، کمی آنطرف تر ؛ بو کن ؛ عطر گلهای  دستانشان  هواست . 

 

.... و زمان مي گذرد ،  من ديگر كودك نيستم / هر چند دلم  هنوز پيش كفش سوتيهاي پشت شيشه است / و دوستانم  چه لذتي مي برند ، وقتي ديگران بستني مي خورند.

 مهم نيست!  مهم، تغيير است  ،  فال فروش بودم  ،  دود فروش شدم / دنبال كودكي خود  به سطل آشغال ها سفر كردم / كوچه ها چه گرم ، خيابان ها روشن .

 حال كه نيازي  به شلوغي نيست ؛ من  ميان ازدحام له مي شوم  .....

     با آغوش بيگانه ام ، بیگانه ....،  پدرم مي خواست، در بغل كردن من  ركوردشكن شود  به تعداد انگشتانش! ؛  طفلك، دو انگشت كم داشت! ، و خواهرم وقتي چشمانش را باز كرد ،  پدرم باز هم كور شد  و فال فروشي دمار از روزگارمان درآورد .

كوچه ها سرد شد / خيابان ها تاريك .

چشمان گربه ولگرد روشن / خورشيد در اوج غروب! / ولي مي دانم، چيزي خواهد آمد / كه زمستانِ کور هم آمدنش را   احساس خواهد كرد / و بعد بهار ، بعد...  .

 و بعد كودك كار.  ........

 

جبار احمدي 17 ساله ، كودك كار

   

 


از اینکه نظر خودتون رو مرقوم میفرمایید سپاسگزارم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: محمد صادق تحسینی تاريخ: 2 / 12برچسب:بچه های کار, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

من گرفتار سکوت سنگینی هستم که قبل از هر فریادی لازم است

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to kavirart.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com